مدح و شهادت حبیب ابن مظاهر
در عشق بازی از طفولیت نجیب است یار غـریـبی های مـولای غـریـب است یک بار هم در کودکی جان داده بهرش او زنده با انفاس یار و بوی سیب است این پیـر میدان دار مستان در حـقـیـقـت بیمارعشق است و حسین او را طبیب است او مــزّۀ مُــردن بــرایـش را چــشـیــده حالا چنین در کنج میدان بی شکیب است مـوی سـفـیـدش تـشنـۀ خون است آری او دومین تصویر از شیب الخضیب است پیراست اما شیر، پیرش هم شجاع است این عـاشق دلـداه عـنـوانش حبیب است در کوی رندان پیش افتاده است در عشق در سر هـوای یـاری خـدّالـتـریب است خونین شدن در مسلخ دلدار عشق است بی جامه بودن حُسن یک جسم سلیب است از بــیــن زوار حـــریـــم شــاه او هــم از این شکوه عشق بازی با نصیب است |